سفر در سایه گنبدهای سفید

متن اصلی

روزی روزگاری کنار جاده‌ای مهم در جنوب ایران، جایی که کاروان‌ها میان شهرهای شیراز، لار و بندرعباس در حرکت بودند، یک کاروانسرای زیبا به نام کاروانسرای بستک ساخته شد. این کاروانسرا با دیوارهای سفید و درهای رنگارنگ، مثل یک پناهگاه مهربان برای مسافران خسته بود. شب‌ها، وقتی شترها و اسب‌ها از گرما و خستگی راه به آن می‌رسیدند، همه زیر گنبدهای سفید و ایوان‌های خنکش جمع می‌شدند و قصه سفر و داستان دوستی می‌گفتند.امروز، کاروانسرای بستک مثل گذشته جای استراحت مسافران است، با این تفاوت که گردشگران آمده‌اند تا زیبایی و آرامش آن را تجربه کنند و از راز و قصه دیوارهای قدیمی‌اش لذت ببرند.

این بنا یادگار گذشته پر رونق جنوب کشور ماست و حفظ کردنش یعنی زنده نگه داشتن داستان‌های سفر و مردمانی که جاده‌ها را به هم وصل کردند.حفظ کاروانسرای بستک، درست مثل نگهداری یک قصه قدیمی و قشنگ است که نسل به نسل به ما می‌رسد. وقتی این بنا را نگه می‌داریم، یاد می‌گیریم که مردم سال‌ها پیش چطور سفر می‌کردند، با هم مهربان بودند و برای راحتی یکدیگر خانه‌های امن می‌ساختند.

اطلاعات اثر

رسانه
نوشتاری | قصه
نوع اثر
دوره تاریخی
موقعیت سیاسی
مواد و مصالح

کلیدواژه‌ها

ارزیابی و نقطه‌نظرات

{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.singularReviewCountLabel }}
{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.pluralReviewCountLabel }}
{{ options.labels.newReviewButton }}
{{ userData.canReview.message }}
از همین نگارنده
قصه‌ی «شاه عباس و نگین گرد کویر»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شاه عباس صفوی، سال‌ها پیش، وقتی کاروان‌هایم از کویر داغ عبور می‌کردند، می‌دانستم که این بیابان اگر پناه...

1

1

zeinodin
قصه‌ی «بهار و مهمانخانهٔ آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شهر بهار، از روزگاران کهن کنار دشت‌ها و کوه‌های همدان زندگی کرده‌ام. بادهای خنک بهاری و بوی خاک باران‌خ...

1

1

IMG_0736
قصه‌ی «کوه و مهمانخانه‌ی آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، کوه بلند کنار کویر، هزاران سال است که اینجا نشسته‌ام. باد و خورشید، برف و باران، همه را دیده‌ام. اما یک...

1

1

IMG_0735

وارد شوید

ایمیل *
گذرواژه *